یک شب پاییز ، فکر کنم اولین پاییزی بودکه بدون تو به تماشایش نشستم.کنار شومینه که آتش رقصان آن گرمای مطبوعی داشت دراز کشیده بودم واواز بنان مسحورم کرده بود. ای الهه ی ناز..
ناگهان چشمم به زیر رادیاتور شوفاژ افتاد. روی پارکت برق میزد. آب بود یا سراب؟
باید مطمئن میشدم. با سختی از جا بلند شدم و به طرفش رفتم. ای داد بیداد. رادیاتور آب میدادو پارکت حسابی خیس شده بود. حوله ای وکاسه ای آوردم باید پیچ لعنتی را سفت می کردم.
آچار فرانسه من، خوب شد که جعبه ابزارت برایم به یادگار مانده. به سراغش رفتم. انواع آچار وانبردستیومیخ وچکش وسیخ چند وقت پیش هم درهای قابلمه ها باصدا شده بودند. با پیچ گوشتی بیصدایشان کردم.
از میانشان آچار فرانسه را انتخاب کردم. ولی کار با آنرا بلد نبودم . از اینکه دست و پا چلفتی بودم ، از خودم بدم آمد. تصمیم گرفتم به سراغ یکی از همسایه ها بروم ولی ساعت دوازده شب را نشان میداد. با اینحال تا راه پله ها رفتم ولی پشیمان شدم برگشتم. نمیدانی چقدر هوا سرد بود. یخ کردم.
به خودم گفتم: (( نباید در شطرنج زندگی مات شوی. سربازهارا به جلو ران.))
پس آچار فرانسه را به دست گرفتم . انگار کلاشینکف..عجب سنگین بود. پیش بسوی پیچ بازیگوش. باهرجان کندنی بود پیچ راتوی اچارفرانسه گیر انداختم، بعد به طرف چپ پیچیدم.هورا. پیچ سفت واب قطع شد.
با مدادی سیاه روی دیوار فلش کشیدم تا به چپ چپ یادم نرود . پارکترا خشک کردم.
هنوز بنان میخواند. همچنان خسته. چقدر گفت :(( با دل من بساز.)) یادت باشد توهم با دل من نساختی . آچار فرانسه را داخل جعبه گذاشتم .کیسه ای چشمم را گرفت. میدانی چه بود؟ دومینو. اسباب بازی بچه ها. چرا از اینجا سر در آورده؟ باید این جعبه را هم یک روز پاکسازی کنم.
سایه سرم. من بدون تو مستقل شدم. کارهای تعمیری ریز ودرشت خانه را به تنهایی انجام میدهم. خودم به خودم مفتخرم . بگذار یک موز بخورم. قندم افتاد . نخند.
خوب حالا تو بگو. آن بالا بالاها چه خبر؟